نیمه شعبان مبارک

شب فراقت غیر غم یاورم نمیشه

 

 

مگه میشه نبینمت باورم نمیشه

 

 

ماه دل آرا بیا

 

 

از پشت ابرا بیا

 

 

یوسف زهرا بیا

 

 

به پا میشه محشر برای قامت طلوعت

 

 

جون همه عالم فدای سجده و رکوعت

 

 

کار دلم شده جنون

 

 

یا مهدی ادرکنی

 

 

همش میگم با دل خون

 

 

یا مهدی ادرکنی

 

 

منتقم آل علی دلیر و خون خواهه

 

 

زینت پرچم آقا علی ولی الله

 

 

الهم عجل لولیک الفرج

 

عیدتون مبارک

 

داستان لیلی و شیطان...


   خدا گفت : ليلي يك ماجراست ، ماجرايي آكنده از من ، ماجرايي كه بايد بسازيش.

 

  شيطان گفت : يك اتفاق است ، بنشين تا بيفتد . آنان كه حرف شيطان را باور كردند

 

  نشستند و ليلي هيچ‌گاه اتفاق نيفتاد . مجنون اما بلند شد، رفت تا ليلي را بسازد .

 

   خدا گفت : ليلي درد است ، درد زادني نو ، تولدي به دست خويشتن .

 

  شيطان گفت : آسودگي است ، خيالي‌ست خوش .

 

  خدا گفت : ليلي رفتن است . عبور است و رد شدن .

 

  شيطان گفت : ماندن است ، فرو رفتنِ در خود .

 

  خدا گفت : ليلي جست‌وجو است ، ليلي نرسيدن است . نداشتن و بخشيدن .

 

  شيطان گفت : خواستن است ، گرفتن و تملك .

 

  خدا گفت : ليلي سخت است ، دير است و دور از دست .

 

  شيطان گفت : ساده است ، همين‌‌ جايي و دم دست . و دنيا پر شد از ليلي‌هاي زودُ

 

 

  ليلي‌هاي ساده اين‌جایی ليلي‌هاي نزديك لحظه‌اي .

 

  خدا گفت : ليلي زندگي‌ست . زيستني از نوعي ديگر . ليلي جاودانگي شد و شيطان ديگر نبود .

 

  مجنون زيستني از نوعي ديگر را برگزيد و مي‌دانست كه ليلي تا ابد طول مي‌كشد...

خدا حرفی بزن...

ای خدا ...آه ای خدا

 

 

از توی آسمونا

 

 

گوش بده به درد من

 

 

که می خوام حرف بزنم

 

 

واسه یک روزم شده

 

 

سکوتم رو بشکنم...

 

 

ای خدا خودت بگو

 

 

واسه چی ساختی منو..؟؟؟

 

 

توی این زندون غم...

 

 

چرا انداختی منو..؟؟؟

 

 

چرا هرجا که میرم ..

 

 

در به روم باز نمیشه؟؟؟

 

 

چرا هر جا یه دلی..

 

 

می شکنه مثله شیشه؟؟؟

 

 

ای خدا حرفی بزن...

 

 

اگه گوشت با منه

 

 

این چیه که قلبمو

 

 

داره آتیش میزنه...؟؟؟

 

باز هم دل تنگم...

 

 دلتنگم

 

 

   مثل مادری بی سواد

          

 

         که دلش هوای بچه اش را کرده....

                        

 

                 ولی بلد نیست شماره اش را بگیرد....!!!!

 

سراغی از یار...

خداوندا...



من اینک در رواق کهکشانها




در آوای حزین کاروانها




در آن رنگین کمان پیر و خسته




در آن اشکی که بر مژگان نشسته




در آن جامی که خالی مانده از می




در آوایی که برمیخیزد از نی




نشانی از تو می بینم ،




سراغی از تو می گیرم


به دنبال خدا نگرد...

 

  خدا در بیابانهای خالی از انسان نیست ...

 

  

 خدا در جاده های تنهای بی انتها نیست ...

 

  خدا در مسیری است که به تنهایی آن را سپری می کنی نیست ....

 

 

  خدا آنجا نیست ...

 

  

  به دنبالش نگرد.

 

  خدا در نگاه منتظر کسی است که به دنبال خبری از توست.

 

 

   در قلبی است که برای تو می تپد ...

 

 

  خدا در لبخندی است که با نگاه مهربان تو جانی دوباره

 

 

   می گیرد ...

 

   خدا آنجاست ...

 

 خدا در خانه ای است که تنهایی در آنجا نیست ، در جمع عزیز

 

 

   ترین هایت است ...

 

خدا در دستی است که به یاری می گیری ...

   

  در قلبی است که شاد می کنی ...

 

 

  در لبخندی است که به لب می نشانی ...

  

   خدا در دیر و بتکده و مسجد نیست ...

 

  

   لا به لای کتاب های کهنه نیست...

 

  

   این قدر نگرد.

 

   گشتنت زمانی است که هدر می دهی ...

 

 

   زمانی که می تواند بهترین ثانیه ها باشد.

 

  

 خداوند در همین نزدیکی است...


 

جمعه های سوت و کور...

 

این جمعه هم ُ نیومدی

 

حکمتش رو کی میدونه

 

تا جمعه ی دیگه بیاد

 

کی میره و کی میمونه

 

این جمعه هم تموم شد و

 

یار از سفر نیومده

 

خدایا اون مسافر راهم ز در نیومده

 

مسافرم نیومده...

 

    سلام دوستان این جمعه با بقیه جمعه ها فرق داره...این جمعه سر آغاز هفته ای

 

   که یکی از روزاش تولد صاحبمون آقا صاحب الزمان (عج) است.این هفته با میلاد

 

  حضرت علی اکبر(ع) شروع میشه که جا داره به همه جوون ها تبریک بگم.حتما

 

  میدونید که از امام علی(ع) نقل شده که ایشون فرمودن تمام یاور های حضرت

 

   مهدی (عج) جوان هستند.پس امید دارم که همه ما جوان ها یکی از یاران باوفای

 

   آقامون باشیم.برای تعجیل در فرجشان دست به دعا برداریم...

 

الهم عجل لولیک الفرج

 

پیشاپیش نیمه شعبان مبارک

زیبای من ...خدا

خدایا...

 

از تو زیباتر ندیدم

 

دوستت دارم

 

 

فرازی از دعای شعبانیه...


خدايا !



اگر محرومم سازي ، كيست كه روزي ام دهد؟



و اگر خوارم كني ، كيست كه ياري ام كند؟

بیمار


طفلي غنوده در بر من بيمار


با گونه هاي سرخ تب آلوده



با گيسوان در هم آشفته



تا نيمه شب ز درد نياسوده



هر دم ميان پنجه من لرزد



انگشتهاي لاغر و تبدارش



من ناله ميكنم كه خداوندا



جانم بگير و كم بده آزارش



گاهي ميان وحشت تنهايي



پرسم ز خود كه چيست سرانجامش



اشكم به روي گونه فرو غلطد



چون بشنوم ز ناله خود نامش



اي اختران كه غرق تماشاييد



اين كودك منست كه بيمارست



شب تا سحر نخفتم و مي بينيد



اين ديده منست كه بيدارست



يادم آيد كه بوسه طلب ميكرد



با خنده هاي دلكش مستانه



يا مي نشست با نگهي بي تاب



در انتظار خوردن صبحانه



گاهي بگوش من رسد آوايش



ماما دلم ز فرط تب سوزد



بينم درون بستر مغشوشي



طفلي ميان آتش تب سوزد



شب خامش است و در بر من نالد



او خسته جان ز شدت بيماري



بر اضطراب و وحشت من خندد



تك ضربه هاي ساعت ديواري

کجایی سهراب


تو کجایی ســــــهراب........ ؟


آب را گل کردند.....


چشم ها را بستند و چه با دل کردند ...


وای ســــــهراب کجایی آخر ؟ ...


زخم ها بر دل عــــــاشــــــق کردند...


خون به چشمان شــــقــایـق کردند ...


تو کجایی ســــــهراب ؟


که همین نزدیکی عــــــشـق را دار زدند ،


همه جا ســــــایه ی دیوار زدند ...


آی ســــــهراب کجایی که ببینی حالا ....


دل خوش مثقالی است! ....


دل خوش سیری چند ؟


صــــــبر کن ســــــهراب...


گفته بودی قایقی خواهی ســــــاخت...


قایقت جا دارد؟


من هم از همهمه ی اهل زمــــــین


دلگیرم!!...