نامه ای دیگر


نامه های زیادی برایت نوشته ام


زیر خیسی چشمانم تمام صفحات آن خیس شده است

 


هر بار می نویسم و می خوانم برایت



اما نمی دانم چرا خداوندا صدایم سکوت دارد



یا خداوندا خواسته های من و آررزوهای من به گوشت نمی رسد

 


مگر صدای قلب تپیده شده را نمی شنوی

 


که فریاد مرا از میان خط خط نوشته هایم نمی شنوی

 


خداوندا فریاد می زنم برای اینکه جز تو کسی نیست

 


خداوندا ساختن از آن توست


پس بساز برای ما!

٬٬٬

دنیایی پوچ


زندانی در آرزوی پر کشودن و رفتن به آنسوی میله ها


زندانی دیگر از قفس تنگ و تاریکش خسته شده بود

 


به دنبال راهی برای نجات و پر گشودن بود

 


تا شاید راهی به آنسوی امید و آرزوهایش یابد

 


غافل از اینکه تنها جای امن و آرام برای او


همین زندان و قفس تنگ و تاریکش بود


غافل از اینکه این دنیا دیگر آن جای امید و آرزوهایش نیست

 


او نمی داند چه بر سر این دنیا آمده


هنوز به خیال خود دنیا را رنگین و زیبا می بیند


برای خود چه خوابهایی که ندیده است

 


در همین افکار غوطه ور بود


پرنده ای پر گشود راه خود را کج کرد


انگار پرنده کوچک به او پناه آورده بود

 


قلب کوچک پرنده در دستان زندانی آنچان می تپید


زندانی سراغ دنیا و زیبایی هاش را از او گرفت


پرنده کوچک بالهایش را گشود و به زندانی گفت


بالهایم از آن تو و به جای آن قفس تنگ و تاریکت از آن من باشد


تو پر بگشا و برو مرا بال و پری نیاز نیست


و من در قفس تو آرام می گیرم

...تا ببینیم.

گاهی چنان بدم که مبادا ببینیم

حتی اگر به دیده رویا ببینیم



من صورتم که به صورت شعرم شبیه نیست

بر این گمان مباش که زیبا ببینم



شاعر شنیدنی ست ولی میل،میل ِ توست

آماده ای که بشنوی ام یا ببینیم ؟



این واژه ها صراحت ِ تنهایی من اند

با این همه مخواه که تنها ببینیم



مبهوت می شوی اگر از روزن ات شبی

بی خویش در سماع غزل ها ببینیم



یک قطره ام و گاه چنان موج می زنم

در خود که ناگزیری دریا ببینیم



شب های شعر خوانی من بی فروغ نیست

اما تو با چراغ بیا تا ببینیم


قضاوت...

معلم عصبی دفتر رو روی میز كوبید و داد زد: سارا ...
دخترك خودش رو جمع و جور كرد، سرش رو پایین انداخت و خودش رو تا جلوی میز معلم كشید و با صدای لرزان گفت : بله خانوم؟
معلم كه از عصبانیت شقیقه هاش می زد، تو چشمای سیاه و مظلوم دخترك خیره شد و داد زد:
چند بار بگم مشقاتو تمیز بنویس و دفترت رو سیاه و پاره نكن ؟ هـــا؟! فردا مادرت رو میاری مدرسه می خوام در مورد بچه بی انضباطش باهاش صحبت كنم!
دخترك چونه ی لرزونش رو جمع كرد... بغضش رو به زحمت قورت داد و آروم گفت:

خانوم... مادرم مریضه... اما بابام گفته آخر ماه بهش حقوق می دن...
اونوقت می شه مامانم رو بستری كنیم كه دیگه از گلوش خون نیاد... اونوقت می شه برای خواهرم شیر خشك بخریم كه شب تا صبح گریه نكنه... اونوقت... اونوقت قول داده اگه پولی موند برای من هم یه دفتر بخره كه من دفترهای داداشم رو پاك نكنم و توش بنویسم... اونوقت قول می دم مشقامو ...

معلم صندلیش رو به سمت تخته چرخوند و گفت بشین سارا ...
و كاسه اشك چشمش روی گونه خالی شد . . .

 

تمام لحظه ها ...خدا

 

in happy moments

 

praise god

 

در لحظات شاد

 

به یاد خدا

 

in difficult moments

 

seek god

 

در لحظات دشوار

 

به دنبال خدا

 

in quite moments

 

worship god.

 

در لحظات آرام

 

پرستش خدا

 

in painful moments

 

trust god

 

در لحظات سخت

 

توکل به خدا

 

in every moments

 

thanks god

 

در تمام لحظات

 

شکر خدا...

 

گفتگو خدا با بنده

خدا: بنده ی من نماز شب بخوان و آن یازده رکعت است.

بنده: خدایا ! خسته ام! نمی توانم.

خدا: بنده ی من، دو رکعت نماز شفع و یک رکعت نماز وتر بخوان.

بنده: خدایا ! خسته ام برایم مشکل است نیمه شب بیدار شوم…

خدا: بنده ی من قبل از خواب این سه رکعت را بخوان

بنده: خدایا سه رکعت زیاد است

خدا: بنده ی من فقط یک رکعت نماز وتر بخوان

بنده: خدایا ! امروز خیلی خسته ام! آیا راه دیگری ندارد؟

خدا: بنده ی من قبل از خواب وضو بگیر و رو به آسمان کن و بگو یا الله

بنده: خدایا!من در رختخواب هستم اگر بلند شوم خواب از سرم می پرد!

خدا: بنده ی من همانجا که دراز کشیده ای تیمم کن و بگو یا الله

بنده: خدایا هوا سرد است!نمی توانم دستانم را از زیر پتو در بیاورم

خدا: بنده ی من در دلت بگو یا الله ما نماز شب برایت حساب می کنیم

بنده: اعتنایی نمی کند و می خوابد

خدا: ملائکه ی من! ببینید من آنقدر ساده گرفته ام اما او خوابیده است چیزی به اذان صبح نمانده

او را بیدار کنید دلم برایش تنگ شده است امشب با من حرف نزده

ملائکه: خداوندا! دوباره او را بیدار کردیم ،اما باز خوابید

خدا: ملائکه ی من در گوشش بگویید پروردگارت منتظر توست

ملائکه: پروردگارا! باز هم بیدار نمی شود!

خدا: اذان صبح را می گویند هنگام طلوع آفتاب است ای بنده ی من بیدار شو

نماز صبحت قضا می شود خورشید از مشرق سر بر می آورد

ملائکه:خداوندا نمی خواهی با او قهر کنی؟

خدا: او جز من کسی را ندارد…شاید توبه کرد…

بنده ی من تو به هنگامی که به نماز می ایستی من آنچنان گوش فرا میدهم

که انگار همین یک بنده را دارم و تو چنان غافلی که گویا صد ها خدا داری

  عیدتان مبارک

 

   آلاله نویده چیدن دارد

 

   آواز فرشتگان شنیدن دارد

 

   میلاد حسین است و ابوالفضل و علی

 

   یک ماه و دو آفتاب دیدن دارد

 

             عیدتان مبارک